خدا بود و مهتاب
علی (ع) بود و همراز او، فاطمه
و در پیش آن ها، سه فرزندشان
همه روزه بودند و در انتظار
که روید گل نازنین اذان
همه روزه بودند و افطار شد
و یک سفره ی ساده روی زمین
دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر
و یک کاسه ی آب، تنها همین !
فقیری به در زد : « کسی خانه نیست ؟
من بینوا را کمی نان دهید. »
صدایش که بوی غم و درد داشت
به گوش همان روزه داران رسید
نگاهی به یکدیگر انداختند
گل خنده بر چهره ها نقش بست
و تصویر تصمیمی از همدلی
بر آن چهره های خدایی نشست
علی (ع) از سر سفره برخاست زود
به یک دست نان و به یک دست شیر
غذا را علی (ع) بُرد تا پشت در
نباید گرسنه بماند فقیر
سر سفره، آن شب جز آن پنج گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهربانی فقط آب بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی