شادیشادی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دختری از جنس باران و بهار

سیصد وسیزده ستاره

                   یه روزی سیصدو سیزده ستاره میشکفه تو آسمونی که اونم در انتظاره شادی عزیزم امروز وارد سیصد وسیزدهمین روز از زندگیت شدی. ما مسلمونیم و توی دینمون عدد ٣١٣ معنای جالبی داره : این عدد تعداد یاران منجی بشریت امام زمان (عج)  را نشان میده که یاران خاص اون حضرت هستند البته همه ی ما میتونیم بنوعی از یاران ایشون باشیم.امیدوارم تو کوچولوی ناز ستاره ای باشی که در آسمان انتظار بدرخشی. شادی جون همیشه دلم میخواست تصویری از دست و پاهای کوچکت به یادگار از دوران شیرین کودکیت داشته باشم و راههای زیادی را امتحان کردم از کشیدن دستات روی مقوا تا رنگ کردن پاه...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

خب بالاخره فرصت پیدا کردم تا چند تا عکس برای وبلاگت اماده کنم .یه نکته جالب اینه که از روز اولی که قدم به این دنیا گذاشتی عکس داری یعنی به تعداد روزهای زندگیت عکس داری عزیزم . واسه همین انتخاب کردن از بینشون سخت بود فعلا چندتا عکس از بدو تولد تا صد روزگیت میگذارم و بقیه را بعدا .   اولین عکس که در بیمارستان گرفته شد ژست های خانم کوچولو در خواب       ...
5 مرداد 1391

خدا بود و مهتاب

علی (ع) بود و همراز او، فاطمه و در پیش آن ها، سه فرزندشان همه روزه بودند و در انتظار که روید گل نازنین اذان همه روزه بودند و افطار شد و یک سفره ی ساده روی زمین دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر و یک کاسه ی آب، تنها همین ! فقیری به در زد : « کسی خانه نیست ؟ من بینوا را کمی نان دهید. » صدایش که بوی غم و درد داشت به گوش همان روزه داران رسید نگاهی به یکدیگر انداختند گل خنده بر چهره ها نقش بست و تصویر تصمیمی از همدلی بر آن چهره های خدایی نشست علی (ع) از سر سفره برخاست زود به یک دست نان و به یک د...
2 مرداد 1391

شعر کودکانه ماه رمضان

ماه رمضان ماه خداست                    ماه همه مسلموناست بابا مامان روزه دارن                          روزه سی روزه دارن روزه چه سازندگیه                           عبادت وبندگیه وقتی سحر با اون دعا               &...
1 مرداد 1391

رفتار های سال جدید

نسبت به وسایلت حساسی و اگه کسی بهشون دست بزنه با ناراحتی ابراز احساسات میکنی و بقول خودت میگی : اکن (نکن) کلمه های زیادی را میتونی تکرار کنی و تعدادی از کلمه ها را خودت در سر وصداهات(حرف زدنت) بکار میبری مثل : آب - بابا- مامان -عزیزی- نون- هندونه- لامپ - مادر - نکن- تاب و ...  بازی دالی موشه را بلدی. از بعضی آدما میترسی و گریه میکنی. بعضی وقتا کمرویی میکنی و قایم میشی. بازی کردن با بچه ها را خیلی دوست داری مخصوصا با ابوالفضل خاله که دو سال داره .   ...
31 تير 1391

سال 1391

روز سه شنبه ساعت8:44:27  سال 1391 تحویل شد و تو کوچولوی ناز و مامانی خواب بودی . امسال طبق سال شمار چینی سال نهنگ است. بابا در سال میمون و مامان در سال گاو و تو در سال پلنگ متولد شدی.امیدوارم همیشه مثل یه پلنگ قوی و پرقدرت باشی. 2 اردیبهشت : برای اولین بار 2 تا قدم برداشتی ( البته اگه دستات را بگیریم میتونی راه بری) و ما منتظریم رکورد زود راه افتادن را که متعلق به دایی محسن هست بشکنی . 30 اردیبهشت: میتونی به تنهایی بایستی. 2 خرداد :بالاخره پس از سختی های بسیار سر و کله یه مروارید کوچولو توی دهانت پیدا شدو ما امروز آش دندان پختیم 25 خرداد : دومین دندان تشریف فرما شد.   ...
31 تير 1391

6 ماه اول زندگی

همیشه توی خواب میخندی بیشتر وقتها دستاتو مشت میکنی وقتی از چیزی بترسی دستاتو میبری بالای سرت موقع خواب یه دستمال نازک توی دستت میگیری تا خواب بری وقتی میخوابی چشمای نازت نیمه بازن علاقه زیادی به کتاب های کوچولوت داری  
31 تير 1391

تقویم لحظه های با تو بودن

پنج شنبه ٣١ شهریور ١٣٩٠ ساعت ١٠ صبح در بیمارستان امام حسن مجتبی (ع) به لطف خدا و توسط دکتر هاشمی به دنیا اومدی عزیزم. جمعه ١٥ مهر یه مهمونی کوچولو  به مناسبت تولدت داشتیم جمعه ٢٨ مهر رفتیم بدرقه مادر و  بابا بزرگ  برای سفر خانه خدا ٣ آذر با خاله رفتیم واکسن دو ماهگی زدی یه کم گریه کردی  اما زود اروم شدی اول یخ بعدا حوله گرم جای واکسنه گذاشتیم تا دردش کمتر بشه ٩ اذر واکسن ٤ ماهگی ١١ آذر با میثم (پسرخاله) و خاله جون رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی . توی لباس سبزت مثل فرشته ها شده بودی ٣٠ دی من و بابا تو را حمام کردیم برای اولین بار آخه تا قبل از این با کمک مادر حموم می کردی ٣ بهمن برای او...
30 تير 1391