شادیشادی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

دختری از جنس باران و بهار

تولد قمری دخترمان شادی

وقتی تو را دوست میداریم شکل کره زمین دیگر میشود بر روی دستان تو و دستان ما راه های جهان بهم میرسند نظم افلاک دگرگون میشود ماهیان در دریا بسیار میشوند و یکی ماه در گردش خونمان سفر میکند وقتی تو را دوست میداریم دره ها و کوه ها شکل میگیرد  و زمینیان اخترانی می بینند که از ذهن هیچ کس نگذشته است   وقتی تو را دوست داریم دریای سپید مدیترانه آکنده از گلهای سرخ میشود عشق بسیار میشود و شکل ما نیز دیگر میشود درخت میشویم ... باران میشویم...   شادی عزیزمان تولدت مبارک ٢٣ شوال ١٤٣٢   ...
29 شهريور 1391

با تو بودن

عزیز کوچکم شادی نازنینم بودن تو بزرگترین و شیرین ترین هدیه خدا به من و باباست و ما نه هر روز بلکه هر لحظه بخاطر وجود تو خداوند را شکر میکنیم و سپاس گذاریم که تو رو به ما و مایه آرامش و خوشبختی ما قرار داد. اینروزها اونقدر با تو وشیرین زبونی ها و کارای بامزه و جالبت سرگرمم که فرصت نوشتن نیست . خوبه که چیزی بنویسم تا یادگار بمونه اما خوبتر از اون در کنار تو بودن و روزها را با شادی حضور تو جشن گرفتنه. جدیدا  یه کم شیطون شدی واجازه نمیدی بیام سراغ کامپیوتر مگر اینکه با تو باشم که اونم سه حالت داره ١- روی زمین میشینی و وسط نوشتن دکمه خاموش کردن را فشار میدی٢ -روی پاهام میشینی و دکمه های کیبورد را آنقدر میزنی تا صفحه کلا بسته بشه ...
29 شهريور 1391

این روزها

کوچولوی نازنینم سلام ببخشید که چند روزه برات چیزی ننوشتم آخه بیست روزی میشه که کامپیوتر خراب بود و تازه دیشب درست شده . کلی خاطره و عکس دارم که برات بذارم .بهتره اول بریم سراغ چند تا عکس با فریم های قشنگ که با کمک بابا درستشون کردم.       بقیه عکس را در ادامه مطلب میگذارم.        چقدر خوشمزه است دلستر با طعم شادی           من عاشق این عکستم که انگار خیره شدی به تنگ ماهی.    و اینم کتاب عکس خانم کوچولو:     ...
21 شهريور 1391

نامه ای برای مادران آذربایجان

برای تو مینویسم نه با عنوان هموطن بلکه با نام دوست . از دورترین نقطه اما نزدیکترین دل برایت مینویسم . میدانم که نه امروز و نه شاید هیچ روز دیگری نخواهی خواند اما میدانم احساس خواهی کرد همدردی ام را و با تو بودنم را .نه از لابلای سطور نوشته ام  که با دلت خواهی فهمید . برای تو مینویسم که مادری در حسرت دیدار دوباره فرزندت هستی: میدانم که  امروز همنشین لحظه هایت درد است و همزاد نفس هایت آه. میدانم که از امروز بزرگترین رویای زندگیت دیدار دوباره ی کودکت و در اغوش کشیدن او حتی برای لحظه ای خواهد بود میدانم تا همیشه تاریخ دلتنگش خواهی ماند میدانم تا همیشه صدای دلنشین فرزندت را خواهی شنید و پاسخش را خواهی داد حتی اگر نباش...
25 مرداد 1391

زمین لرزید و ...

گاه زمین میلرزد تا دل زمینیان را به لرزه دراورد از دیدن اشک مادری در سوگ فرزند و از باران معصومانه چشمان دختری در فراق پدر و نگاه پدری به ویرانه های خاموش خانه اش . زمین میلرزد تا دلمان بلرزد و به هم نزدیک شده و یکی شویم در غم از دست دادن عزیزانمان. و شاید میلرزد تا بیادمان بیاورد روزی را که جهان یکپارچه خواهد لرزید و قیامت فرا خواهد رسید.         ...
24 مرداد 1391

مناجات با امام زمان (عج)در شب قدر

  دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد قدم یار به هر خانه صفا می بخشد بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟ شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد در جواب به علیٍ به علی گفتن ما مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد     ...
19 مرداد 1391

حضرت علی (ع)در آینه شعر

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم از شیوهٔ‌ امیری تو حرف می زنم از وصله وصله هاي رداي خلافتت مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم از سفره های نیمه شبت در خرابه ها از کهکشان شیری تو حرف می زنم بر شانهٔ‌ تو جای یتیمان کوفه بود از اوج سر به زیری تو حرف می زنم از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم از بیست سال خانه نشینی و بی کسی از غربت غدیری تو حرف می زنم ديگر نفس به سينهٔ‌ من حبس مي شود وقتی که از اسیری تو حرف می زنم داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند هر چه که از دلیری تو حرف می زنم از کوچه ها و روضهٔ‌ يار جوان تو از ماجراي پیری تو حرف می ز...
19 مرداد 1391

بعد از غیبت ده روزه

سلام شادی جونم تقریبا ده روزی هست که مطلب جدید برات ننوشتم به دو دلیل اول اینکه تو خیلی شیطون شدی و اصلا اجازه نمیدی من بیام و چیزی بنویسم و اگه لطف کنی و چنین اجازه ای هم بدی خودت روی پاهام میشینی و تمام دکمه های کیبورد را فشار میدی و همه چیز به هم میریزه  ومن ناچارم از خیر کار با کامپیوتر بگذرم . دلیل دوم هم اینکه چند بار مطلبی راجع به تولد امام حسن (ع) نوشتم و هربار حذف شد منم دیگه نیومد سراغ وبلاگت تا امروز که تصمیم دارم جبران کنم واسه همین اول مطلب تولد امام حسن (ع) را مینویسم و بعد مطلب شبهای قدر .
19 مرداد 1391